اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

کودک کار

ظلم را تا عمق مغز استخوان حس می کند
کودک کاری که در سرما گدایی می کند

ظلم

گفت مَردی که همسر خوبش
بعد عُمری به او خیانت کرد
گرچه آن خائنِ نمک نشناس
هستی ام را گرفت و غارت کرد ،

نیست فرجامِ ظلم و جور و جفا
جز سیَه روزی و نگون بختی
کیفرش را زمانه خواهد داد
عاقبت با شکنجه و سختی

بود غافل که روزگار پلید 
هست بر کام ظالمان کثیف
نیست جز رنج بُردن و مُردن
سهم هر کس که هست خوب و شریف

ظلم کن ظلم،چونکه مدّتهاست
عدل و انصاف بی ثمر  شده است
نیست از کیفر فلک خبری 
آه مظلوم بی اثر شده است