اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

ازدواج

اگر کورها را نمایی علاج

و یا خانه سازی تو از برج عاج


اگر جان دهی عمری از گشنگی

بمیری به زیر درختان کاج


تصادف کنی با تریلی شبی

بپاشد تو را سمت هر سو ملاج


از آن به که با دست خالی کنی

چو انسان نادان و خر ازدواج !

صفحه 33

دختر مشدی عباد

شنیدم مادری روزی برآشفت

در آن حالت به فرزندش چنین گفت


که « ای نزدیک سنّ پیرمردی

تو می خواهی که کی داماد گردی ؟


نه فکر زن گرفتن ، نه معاشی

عجب تو بچّه ای مشکل تراشی !


همیشه توی فکر چون و چندی

عزیز من ! تو خیلی بد پسندی !


چرا تو اینهمه وسواس داری

به این بیماری مُزمن دچاری ؟


فلانی را که گفتی اهل ناز است

دماغش گنده و قدّش دراز است !


یکی را گفته ای با خویش قهر است !

ولش کن بچّه ی پایین شهر است !


دگر را گفته ای از فرط چاقی

نمی گنجد میان هیچ اتاقی


فلان که دختر همسایه ماست

رها کردی که خیلی می خورد ماست !


بیا و جان من دیگر به یکبار

تو از این بچّه بودن دست بردار !


جناب آقای تحصیلکرده

مگر تو می کنی تخم دوزرده ؟


که می خواهی زنت بی عیب باشد ؟

زن بی عیب در دنیا نباشد !


ولیکن دختر خانم زیاد است

یکی هم دختر « مشدی عباد » است !


که خیلی هم نجیب و سر به زیر است

و توی کار ِ خانه مثل شیر است


اگر که مادرت را دوست داری

بیا و راهی ام کن خواستگاری


که دامادت کنم چون آب خوردن

مرو تو اینهمه شمران و جردن !


وگرنه با چنین مشکل تراشی

مجرّد تا تمام عمر باشی !!


صص59-60