غرق دلتنگی و تشویش شبم
بوسه و گرمی آغوشت را
قطره قطره بچکان روی لبم
بی تو دلم موّاج و توفانی
سرسبز و لبریز از طراوت نیست
دشت شبیخون خورده ی زخمی است
در دلم هیچ نمی آیی تو
دل من خالی و ای عشق عزیز
قزل آلایی تو
هست نام تو زبانزد دلم
نیست غیر تو بُتی
توی معبد دلم
روشنم کن گرچه تلخ و روشن استتا کجاها مرز چشمان تو و تا کجاها مرز غم های من است ؟