اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

کاشف

در حسرت نقطه چین لبهای توام
عمریست که شب نشین لبهای توام
ای کشف و شهود همه عالم با تو
من کاشف سرزمین لبهای توام

عشق تو

سرمستم و شنگول، پر از عشق توام
آکنده ام و لول،پر از عشق توام
حال خوش من قابل فهمیدن نیست
سلول به سلول پر از عشق توام

استاد

اندیشه و انتقاد الحاد شود
اخلاق و ادب تهی و برباد شود
جز درس خریّت ننماید تدریس
جایی که در آن الاغ استاد شود

ترسیدن

از هیزم نیم سوخته سخت بترس
از خشم دهان دوخته سخت بترس
از گرگ و سگ و مار نترسیدی اگر
از آدم خودفروخته سخت بترس

بهار نارنج

تلخیّ مزاج دهر را خوش کرده
چندی است که کام زهر را خوش کرده
تکثیر شده بهار نارنج تنت
عطر تو هوای شهر را خوش کرده