اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

باردار کردن

خر پول و عزیز و نو نوارت کردند

بیکار شدیّ و کاردارت کردند

بر دوش تو است بارِ مسوولیّت

رندان زمانه باردارت کردند !!

 


مردی

مزدای هزار من فدایت بشود

ای کاش که مدح من هِجایت بشود

چون دست رقیب شد عصایت بشکست

ای کاش که دست من عصایت بشود


گر لطف به دردمند کردی مَردی

یا خنده ی دلپسند کردی مَردی

مردی نبُوَد از فقرا دزدیدن

گر مال مرا بلند کردی مردی



برای دست شکسته دوست خوبم جناب آقای بهاء الدّین خرمشاهی :

این دست شکسته گرم کاری بودست

در دست رفیق لپ اناری بودست

هرچند شکسته است خوارش مشمار

« دستی است که در گردن یاری بودست »!


صفحه56

ماست بودن

گاهی چپ و گاه راست باید باشم

گر خواسته ای تو ماست باید باشم

من یوغ ارادتت به گردن دارم

هر جور دل تو خواست باید باشم


صفحه57

خرهای باسواد

پوسیده همه پنجره و دَرهامان

از حِرص و دروغ پُر شده سَرهامان

 با اینهمه خیلی مترقّی هستیم

دارند سواد و دکترا خرهامان !

 



جفتک زدن

ای عمر تو هفتاد وَ یا یکصد وهفت

ای گرم شده ز آتش هیزم و نفت

تصویر تو در جهان گوناگون چیست؟

آمد خرکی به دشت جفتک زد و رفت