اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

یخ زدن

درحسرت گلهای تنت یخ زده اند
ازدوری عطر دامنت یخ زده اند
تو رفته ای و عقربه های ساعت
عمریست که از نبودنت یخ زده اند

رنگ غم

سلاماً على لون الحزنِ فى عینیکِ..
محموددرویش

بی عشق نفس کشیدنم اجباری است
در قید حیات بودن از ناچاری است
ای زخمی روزگار، ای دوست سلام
بر رنگ غمی که در نگاهت جاری است

چشمانت

بگذار بنوشم از خُم چشمانت
غرقم بکند تلاطم چشمانت
بگذار که مست چشمهایت باشم
در قرن هزار و چندم چشمانت

اندوه و جنون

کی صبر و سکون را به من آموخته است ؟
غم، بازی خون را به من آموخته است 
عشق تو به غیر لذّت تنهایی
اندوه و جنون را به من آموخته است

کتاب

در کنج دل من هوسی غیر تو نیست
شیرینی و طعم ملسی غیر تو نیست
با اینکه کتابی ننوشتم هرگز
در خط به خطش عشق کسی غیر تو  نیست