اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

نباید بروی

چشم من ابر شمال  است نباید بروی
غیبتت فرض محال است نباید بروی

بعد تو در رگ آینده و  شادی هایم
غم و اندوه و ملال است نباید بروی

نقش دیوارم و این هستی بی معنی من
نقشی از خواب و خیال است نباید بروی

لحظه ی تلخ جدایی و خداحافظی ات
اوج و آغاز زوال است نباید بروی

خاطرات تو مرا کُشته و در جاده ی مرگ
پای من روی پدال است نباید بروی

تلخی

غروبِ سردِ تو و انتظار من تلخ است
بد است حال من و روزگار من تلخ است

دلم گرفته و بارانِ یأس می بارد
زبانِ شعر خزان و بهار من تلخ است

شراب،حالِ دلم را نمی دهد تسکین
به سوی هرچه که باشد فرار من تلخ است

قرارمان به قیامت چراکه فرجام ِ
قرارهایِ دلِ بی قرارِ من تلخ است

من آن دیارِ غریبم که بی تو سوخته ام
وَ سرگذشتِ من و انتحار من تلخ است

تمام ِ بازی من بر سرِ تو با دنیا
به شرطِ باختن است و قمار من تلخ است

شمال و جنگل و دریا چه لذّتی دارد؟
که کام جنگل و دریا کنار من تلخ است