اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

تاریخ

کاری نکنی که قلب من خون بشود

این عاشق دلسوخته مجنون بشود

لبهای تو را اگر شبی فتح کنم

تاریخ لبان من دگرگون بشود

اندوه و جنون

کی صبر و سکون را به من آموخته است ؟
غم، بازی خون را به من آموخته است 
عشق تو به غیر لذّت تنهایی
اندوه و جنون را به من آموخته است

پرسش هایم

مگذار شود تباه خواهش هایم 
بیهوده و بی نتیجه کوشش هایم 
تو می روی و دوباره جا می ماند
در پیچ و خم موی  تو پرسش هایم

رسم کنم

زیبایی و شور و حال را رسم کنم

شیدایی ماه و سال را رسم کنم

یک لحطه بیا برابر من بنشین

تا سایه ای از محال را رسم کنم