اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

غزل زلال

بُریدی از من و گم شد زُلالی از غزلم

بیا که بی تو پُر از یأس و خالی از غزلم


بیا که رَخت ببندد دریغ دستانت

وَ نیز کوچ کند خشکسالی از غزلم


برای دیدن تو موج می زند دل من

لبالب از تو شدست این حوالی،از غزلم


دلیلِ  پختگی شعر های من بودی

نبُرده بی تو کسی حظّ و حالی از غزلم


غزل سُرایی من با تو می شود آغاز

وَگرنه خالی شعر و خیالی از غزلم


بیا به هر سوی عالم مخابره بکند

الهه ی تن تو سیگنالی از غزلم


بیا که کولی آغوش تو بخواند باز

برای جرگه عشّاق فالی از غزلم


بدوز روی لب من لبان خویش و بباف

برای سردی ایّام شالی از غزلم


هر آنکه خواند به من آفرین و بَه بَه! گفت

تو نیستی که بخوانی،ببالی از غزلم


تو قهرمان همه عاشقانه های منی

بزن به سینه سُرخَت مدالی از غزلم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد