اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

نان

فکر و ذکر گرسنه نان باشد

نان اگرچه به نرخ جان باشد


وای بر دولتی که ارکانش

مبتنی بر بدی،چاخان باشد


بدتر از دوزخ است،جایی که

زندگی خارج از توان باشد


فقر جایی که قد علم بکند

مرگ در کوچه ها روان باشد


مشتری های او زیاد شوند

شیخ اگر صاحب دکان باشد


پیر و فرسوده می شویم امّا

جهلمان همچنان جوان باشد


گفت مردی که نکته سنجی او

حکم تا آخرالزّمان باشد،


بعد از این در ولایت ایران

که در آن زندگی گران باشد


انقلابی اگرکه رخ بدهد

انقلاب گرسنگان باشد

که من می شناسمش

آن سوی در خری است که من می شناسمش
لاتِ موقّری است که من می شناسمش 

خدمتگزار مردم بدبخت و تنگ دست 
لوطیّ و عَنتری است که من می شناسمش

یک مورد از زنان نکاح موّقتش 
منشی دفتری است که من می شناسمش 

با اینکه از نماز و خدا لاف می زند
بی دین و باوری است که من می شناسمش 

پاک است دست و دامن و ماتحت او ولی
دزد دلاوری است که من می شناسمش 

گرچه به اسب بودن خود فخر می کند
آن سوی در خری است که من می شناسمش

ای وطن

ای وطن ! پیر می فروش ات کو ؟
بانگ شادیّ و نوش نو ش ات کو ؟

شیریّ امّا اسیر کنج ففس
غرّش و یورش و خروشت کو ؟

مُثله و تکّه تکّه ات کردند
لب و بینیّ و چشم و گوش ات کو؟

نیست جز خار و خَس به دامانت
دشت های بنفشه پوشت کو ؟

ضایع،اسقاط کرده اند تو را
خدمات پس از فروش ات کو ؟

چندین برابر

شده درد و دوا چندین برابر

و ایضا مبتلا چندین برابر

 

اگر مُردی تماشاگر زیادست!

تماشاگرنما چندین برابر!

 

می اندازد به مَردم سخت کاسب!

به فامیل،آشنا چندین برابر!

 

برای مایه داران نیست سختی

ولیکن سهم ِ ما چندین برابر!

 

یکی غرق است دردریای ثروت!

یکی هم دربلا چندین برابر!

 

خیانت پیشه ی مردان ماشد!

زنان بی وفا چندین برابر!

 

زدت روزی اگر معشوقه ات تیغ!

شوی حاجت روا چندین برابر !

 

یکی خورد از هوای« کیش »و« لندن »

و َما باد ِهوا چندین برابر !

 

 به عکس ّ یک – دو سال ِ پیش هرجا

بخر هرچیز با چندین برابر !

 

توالت می روی باید پس ازاین!

دهی پول ِ خَلا چندین برابر !

 

بخرهی یونجه و کاه و علوفه

برای سُم طلا چندین برابر!

 

گرانی طاقتم را طاق کرده!

وَ داده سکته تا چندین برابر!

 

برای لقمه نانی معده ی من

بگیرد هی عَزا چندین برابر !

 

«صفا»و«مَروه» رفته حاجی امّا

شده اهل صفا چندین برابر!

 

زن و شوهر همیشه در نبردند!

به هنگام غذا چندین برابر!

 

جدایی ها فراوانند امّا

طلاق بی صدا چندین برابر!

 

برو گستاخ شو چون ضربه خوردم

من از شرم و حیا چندین برابر!

 

عرق کردست درگرما فلانی !

فقیر بینوا چندین برابر!

 

مگوشورا شدم هی خرج کردم

در آری ناقلا چندین برابر!

 

یقینا میز ِ بهتر می دهندت

اگر کردی خظا چندین برابر


گرفتار

با همه ی فضل و سخندانی ام

باز گرفتار پریشانی ام

 

له شده توی صف نان چانه ام

توی صف بیمه ی درمانی ام !

 

هرکس و ناکس زده بر ریش من

خنده مگرغول بیابانی ام؟!

 

تا که خودم را بکنم تقویت

در طلب روغن حیوانی ام!

 

چشم خودت را بده بر حال خود

گریه کنم با دل سیمانی ام !!

 

ای گل من تا که تو را دیده ام

محو تو درعالم حیرانی ام!

 

عشق تو را هم بکنم کُنترات

عاشقم  و عاشق پیمانی ام !

 

تا که تویی گندم آدم فریب

عاشق آن لحظه ی شیطانی ام!

 

توی ادارات به رقص آمدم

سعی نکن تا تو برقصانی ام !

 

شعرتر و تازه ز من خواستی

بنده مگرسعدی و خاقانی ام؟

 

بنده کی ام؟ :شاعرکی نکته یاب!

خالق  اشعار خوش و آنی ام !!