اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

ابتذال

در نگاه و روح و قلب و مغز من

لانه کرده اند و می کنند عشق و حال

سالهاست موریانه های ابتذال

عشق و حال نه

با یار کوه می روم امّا شمال نه !

با او  مِزاح می کنم  و عشق  و حال نه !

 

من آدم بهشتی ام و پیش حوریان

با جام ِ مِی موافقم و با زغال نه !

 

شکر خدا که مثل نود درصد عوام

در زیر ِ خط ّ فقرم و  زیر سؤال نه !

 

خلوت کنند چونکه پدر مادرم شبی

سر می زنم به خلوتشان،ضد ّ حال نه !

 

این اوّلین نصیحت ِ پیر زمانه است:

با مار ازدواج کن و با شغال نه »

 

می گفت  پیر مرد ِ شریف و مشاوری :

«با زن بگو بخند کن و قیل و قال نه »

 

خوب است ازدواج وطلاق  توافقی

هنگام عقد کردن و روز وصال نه !

 

صد میلیارد توی حساب ِ فلانی است

در جیب ِ ما نود تومَن و صد ریال نه !

 

بر طاق  قهوه خانه ی قنبر نوشته اند:

«خر باش و خوشخرام  ولی خوش خیال نه »!

 

با دوستان صادق و یکرنگ و بی ریا

فالوده می خوریم  ولی  با رجال نه !

 

من لنگه کفش خورده ام از دست هرکسی

در هرصفی که رفته ام  و از عیال نه !

 

گفتی : به جُرم شاعری ام حبس می کنند

شلاق می زنند مرا یک  دوسال ، نه ؟!!