اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

تتلو

فیلسوفِ قرنِ حاضر"مَش تَتَل"

می  گذشت از کوچه روزی در محل

 

بود خیلی شاد و در آن حالت و

رویِ دست و پا و لبهایش تَتو

 

دید گاوی رفته رویِ پشت بام

دورِ او گرد آمده جمعی عوام

 

هرکسی می داد کُلّی مشورت

تاکه مشکل حل شَوَد فوری فقط

 

-ای تَتَل تا وصف تو سر می شود

قافیه از دست من در می رود -

 

رفت رویِ تپّه آقای "تَتَل"

گفت:" ای یارانِ بهتر از عسل

 

گردنش را با طناب و با لجام

بسته و بازآورید از پُشت بام 

 

می کشیدش تا بیفتد بر زمین

راه حل مشکل این باشد همین"

 

چونکه در رفت از دهانش این سخن

مردمانِ آن محل از مرد و زن

 

آفرین گفتند بر اندیشه اش

بر تبار و فکر و ذات و ریشه اش

 

داد و سوت و کف زدن آغاز شد

جوجه ای ناچیز باز و غاز شد

 

با تبَرّک گرم شد بازار او

پاره شد پیراهن و شلوار او

 

عدّه ای با های و هو پیش آمدند

با "تَتَل" در راه و یک کیش آمدند

 

شیر کردندش بدی را کات کن

 پیر ما می باش و تبلیغات کن

 

ای تمام هیکلت تعطیل...ها

می کنیم از خواندنت تجلیل ها

 

ماورای خطّ قرمز می دهیم

هرچه را خواندی مجوّز می دهیم

 

ای کلام و چهره ات معراجِ ما

ما به تو محتاج،تو محتاجِ ما

 

ای تمام فالوورهایت قشنگ

آن وَری هرگز نرو،این وَر بجنگ

 

الغرض بادامشان کاکتوس داد

طرح آنها پاسخ معکوس داد

 

ای بسا شخصِ شخیص و محترم

رفته دنبال بدیها یک قدم 

 

تا ابد مردودِ اهلِ دل شده

توی صحرای بدیها ول شده

 

هست شیطان در لباس خاص و عام

پس مواظب بود باید والسّلام


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد