ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای خوشا بر همه اولاد بشر خندیدن
در همه حال به هر ماده و نر خندیدن
ما بخندیم به هر آدم از مغز تهی
کار ما نیست به هر آدم گر خندیدن
هنر آن است که با دست تهی خنده کنی
در همه وقت بکن وقت ضرر خندیدن
پدرت گر به سر مادرت آورده هوو
کار زشتی است بر این کار پدر خندیدن
در صف شیر چو چاقو بخوری خنده بزن
وه چه زیباست به هنگام خطر خندیدن
آدم یُبس نخندد به هزار و یک لب
بزند دست به هر کار مگر خندیدن
گر بدانی چقدر کار جهان مسخره است
می شود کار تو هر شام و سحر خندیدن
گر تو خوردی لگد از پشت سری شکوه مکن
باب کن توی صف قند و شکر خندیدن
کاش می شد بکنی در همه جا جایگزین
جای این گریه و غم،دیده ی تر خندیدن
صفحه 36
شنیدم مردکی لات و« ابول » نام
شبی سر مست بود افتاد از بام
به پیش دکتری بُردند او را
و خواباندند ان جا آن عمو را
ولی آن مَرد قرص و آبدیده
ز فرط ضربه شد قدری خمیده
چو بابایش بیامد پیش ایشان
به او فرمود جدّی و پریشان :
«نگاهش کن ولو گردیده،هیهات
مگر تو نیستی فرزند بابات ؟
چرا اینگونه زار و تق ّ و لقّی ؟!
چه شد مردانگی ّ و کله شقّی ؟
پسرجان راست شو مردانه می ایت
که خم بودن سزاوار « ابول » نیست »!!!!
صفحه 37
مردی آمد از دهاتی توی شهر
یک نگاهی کرد بر زن ها یواش
گفت:« من هم داشتم از این زنان
ای خدای مهربان یک دانه کاش !
خوشگلان هستند مثل بربری !
خانم من هست مانند لواش »!!
صدام که آرام به اعدام گرفت
از چوبه ی دار بدترین نام گرفت
صدّام که دام می نهادی همه عمر
دیدی که چگونه دام صدّام گرفت
گفتند که توی گور صدّام
رفته است برای استراحت
مردم شده اند راحت او نیز
از دست خودش شدست راحت
صفحه 38
من میگم:« تو روح پاکی »
تو میگی:« چه سینه چاکی » !
من میگم :« عاشقت استم»!
تو میگی :« قلبمو بستم»!
من میگم :« بازش بکن باز »!
تو میگی :« نمیشه ، با ناز »!
من میگم :« نقل و نباتی »!
تو میگی :« برو دهاتی »!
من میگم :« عزیز جانی »!
تو میگی :« خیلی چاخانی »!
من میگم :« برات شدم نیست »!
تو میگی :« عقل تو کم نیست »!
من میگم :« تو خیلی لوسی »!
تو میگی :ـ خیلی ملوسی »!
من من میگم:« تو خیلی شیکی »!
تو میگی :« تو مثل خیکی »!
من میگم :« خودت رو ساختی »!
تو میگی :«خودت رو باختی «؟!
من میگم که «بکسُلم کن »!
تو میگی :« برو ولم کن »!
من میگم :« چه با وقاری »!
تو میگی :« چه خنده داری »!
من میگم که :« هفت خاجی »!
تو میگی که:«خل مزاجی »
من میگم :« شبیه دوکی »
تو میگی :« چه کله پوکی »!
من میگم :« خوبیتو رو کن »!
تو میگی :« میو میو کن »!
من میگم :« منو نرقصان»!
تو میگی :« برو پدر جان »!
من میگم :« میرم پاورچین»!
تو میگی:« اشکاتو ور چین »!
من میگم:« خانگه دار»
تو میگی :« کفشاتو وردار »!
صفحه 39
« دیرسالی است که در من جاریست »
عشق که معنی آن بیکاریست
از تو بیزار شدم چون رفتی
عاشقی آن طرفش بیزاری است
دوستت دارم و بیمار توام
عشق من چون پدرت بازاریست
ای که بی پولی و محتاج چو من
زندگانی تو از ناچاریست
پیش پایم همه جا چاه شده
چاله و چوله و ناهمواریست
مردم آزاری و پیش همه کس
خواب تو نیک تر از بیداریست
کاش می رفت دَمی بر سر دار
آن که مشغول کله برداریست
پول کم،گشنگی و کار زیاد
کار من،کار نگو، بیگاریست
هر کسی را که در این جا دیدم
خسته از رندگی تکراریست
ساکنانش همگی رفتنی اند
دل تو خانه ی استیجاریست
تا تو زیبا بشوی دکتر من
کار من روز و شبان بیماریست
خوب بنگر که کنار من و تو
از دو رویان جهان بسیاریست
بس که زیبایی و موزون و لطیف
محو روی تو شدن اجباریست
صص40-41