اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

لیلا و غضنفر

دیشب که بارون اومد

لیلا لب بون اومد


رو بومشون غضنفر

به خاطر اون اومد


تا ببینه لیلا رو

تا به لبش جون اومد


یهو داداش لیلا

- مهدی - از بیرون اومد


چون که دید اون دو تا رو

خشمش فراوون اومد


رفت توی آشپزخونه

با چاقو بیرون اومد


غضنفر عاشقو

با چاقو زد خون اومد


غضنفر ماکسیما رفت

پیکان داغون اومد


چک و چونه ش

بدون دندون اومد


لیلا هم شد فراری

از ده به تهرون اومد


عاشقی رو بنازم

که قاتل جوون اومد


این شعر بی سر و ته

اینجا به پایون اومد

صفحه 2

ابول

شنیدم مردکی لات و« ابول » نام

شبی سر مست بود افتاد از بام


به پیش دکتری بُردند او را

و خواباندند ان جا آن عمو را


ولی آن مَرد قرص و آبدیده

ز فرط ضربه شد قدری خمیده


چو بابایش بیامد پیش ایشان

به او فرمود جدّی و پریشان :


«نگاهش کن ولو گردیده،هیهات

مگر تو نیستی فرزند بابات ؟


چرا اینگونه زار و تق ّ و لقّی ؟!

چه شد مردانگی ّ و کله شقّی ؟


پسرجان راست شو مردانه می ایت

که خم بودن سزاوار « ابول » نیست »!!!!


صفحه 37

تعریفات

به نام ایزد حیّ تعالی 

که جان بخشید و ایمان داد ما را

 

دراین ابیات سُست و پُراراجیف!

لغاتی چند را کردیم تعریف !

 

خریّت":جیب خالی ّ وعروسی" !

ترقّی" :دستمال و چاپلوسی" !

 

خیانت ":چیزکی شیرین تراز قند" !

سلامت ":کیمیا"،معدوم" :لبخند" !

 

صداسیما":چاخان "،بازار":گنداب" !

دبیری" :گشنگی"،بدگوشت" :قصّاب" !

 

دوا" :سیمرغ"،دکتر ":عاشق پول" !

سبیلومردکِ آمپول زن :"غول" !


گدا":قارون" ورشوه :" پول چایی" !


همیشه کارمردُ م:"خودنمایی" !

 

پسند مردمان:"خوش رنگ وبویی" !

در اینجا سکّه ی رایج:"دو رویی" !

 

سعادتمند:" فرد ِ سردرآخور"!

جوان:"علاف"،دانشجو :"کتک خور "!

 

فلاکت:"دستمزد ِ درس خواندن" !

حماقت:"درصداقت راست ماندن" !

 

مدیریِّت:" عذاب زیردستان" !

پُر از شور و شعف:"دنیای پَستان" !

 

وفا:"کشک" و جهنّم:" زن ذلیلی" !

جواب حق پرستان:"مُشت وسیلی"!

 

اداره:"مرکز ِ تعظیم کردن" !

دودستی رشوه را تقدیم کردن !

 

فقیر:"آنکس که در فقدان شادی است !

وجود او در این عالم  زیادی است" !

 

غنی:" اَنبان پُر فیس و تکبّر!

که دردزدی بسی دارد تبحّر"!

 

حیا:"پَشم" و زن:"آقا"،مرد:"نوکر" !

پسر:" بابا"،پدر:"برگ چغندر" !

 

قدیمی:" زن گرفتن"،نو:"تجرّد"!

قوقولی قو:"زن" ومردانه:" قدقد"!!

 

نشان کارمندان:"جیب خالی" !

غذا:" بادهوا"،پُز :" نیک وعالی" !

 

ادب:":عنقا که پشت کوه قاف است "!

به جز بی تربیت بودن خلاف است!

 

تخصّص:"کشک و بی ارزش لیاقت" !

یگانه رمز پیروزی:"ارادت" !

 

سبیل:" افسانه"،شایع:"بی سبیلی" !

مُد ِ قرن ِ معاصر :" زن ذلیلی" !

 

پدر:" تنها نماد ِ شرمساری "!

سبکساری وجلفی،"با وقاری"!

 

پسر::" موی دراز،ابروی ِ نازک !

که در دخترشدن گردیده چابُک" !

 

فشار قبر:« ایام نداری            

 بدهکاری و بیکاری و زاری »!

 

تقلب:« کار هر ایرانی خوب "!  

اگرچه سنتی زشت است و معیوب  

 

گدا: «آن کس که با شد گردنش کج              

وایضا دست و پا و باسنش کج »!

 

ترانه:«چیزکی سُست و مزخرف         

که می خوانند آن را با کف و دف »!

 

پر از فیس و غرور:«آقای شاعر»!        

وفا و معرفت :« یک چیز نادر»! 

 

معلم:« آن که اعصابش خراب است       

برایش زندگی رنج و عذاب است »!

 

مدیر:«آن کس که بر میزش بچسبد        

به میز گنده و تیزش بچسبد»! 

 

زرنگ:«آن کس که باشد ضدّ اخلاق        

وَ دارد توی دزدی فکر خلاق »!

 

دروغین :« دوستت دارم عزیزم      

به پایت زندگانی را بریزم»؟

 

تبِ شهوت:«غزل ساز و ترانه     

اساس  شعرهای  عاشقانه»! 

 

فراوان توی دنیا:«غصه و غم»!        

بهشت و دوزخ و آینده:« مبهم »!

 

تکبّر:« کار اشخاص فروتن »!  

 دراین دنیا همیشه بهترین:« من »! 

 

بلای دیدگان و کاهش جان:        

«نگار مانکن و مانتوی چسبان»

 

کلک:«آن کس که مِی پنهان بنوشد         

برای نان مصالح می فروشد» !

 

خجالت:«بی زبانی،روی قرمز »    

پُر از خالی:«عزیزم بی تو هرگز»!

 

توقع:«آن چه بالا رفته اکنون » 

پدر:«آن کس که می باشد جگر خون »

 

هدر:«عمر تو و روز جوانی » 

تبانی:«کار  آقای   فلانی»! 

 

شعور و فهم:« یک چیز کذایی»! 

شده کار همه :« مدرک گرایی»

 

وجودت:«آنچه در خورد ازاله است »!   

سرت:«سطلی که سرشاراززباله است»!

صص9-11


دختر مشدی عباد

شنیدم مادری روزی برآشفت

در آن حالت به فرزندش چنین گفت


که « ای نزدیک سنّ پیرمردی

تو می خواهی که کی داماد گردی ؟


نه فکر زن گرفتن ، نه معاشی

عجب تو بچّه ای مشکل تراشی !


همیشه توی فکر چون و چندی

عزیز من ! تو خیلی بد پسندی !


چرا تو اینهمه وسواس داری

به این بیماری مُزمن دچاری ؟


فلانی را که گفتی اهل ناز است

دماغش گنده و قدّش دراز است !


یکی را گفته ای با خویش قهر است !

ولش کن بچّه ی پایین شهر است !


دگر را گفته ای از فرط چاقی

نمی گنجد میان هیچ اتاقی


فلان که دختر همسایه ماست

رها کردی که خیلی می خورد ماست !


بیا و جان من دیگر به یکبار

تو از این بچّه بودن دست بردار !


جناب آقای تحصیلکرده

مگر تو می کنی تخم دوزرده ؟


که می خواهی زنت بی عیب باشد ؟

زن بی عیب در دنیا نباشد !


ولیکن دختر خانم زیاد است

یکی هم دختر « مشدی عباد » است !


که خیلی هم نجیب و سر به زیر است

و توی کار ِ خانه مثل شیر است


اگر که مادرت را دوست داری

بیا و راهی ام کن خواستگاری


که دامادت کنم چون آب خوردن

مرو تو اینهمه شمران و جردن !


وگرنه با چنین مشکل تراشی

مجرّد تا تمام عمر باشی !!


صص59-60