اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

رویش

آلاله ی صحرا و لب جویم من
گاهی گل خرزهره و بدبویم من
هر چند مرا دست فلک می درود
از سینه خاک باز می رویم من

من درآوردی

بی غیرتی و دزدی و نامردی بود
پژمردگی و زردی و دلسردی بود
جز صلح و صفا و دوستی در دنیا
هر چیز که بود، من درآوردی بود

خندیدن

بر نکبت و اوضاع بشر می خندی
هر لحظه و هر شام و سحر می خندی
وقتی که به پوچی جهان پی ببری
با قهقهه و عمیق تر می خندی

همسایه

همسایه ی هم در این حوالی هستیم
از هیچ پُریم و پوچ و خالی هستیم
داریم غم گذشته و تا به ابد
در حسرت فردای خیالی هستم

جهنم

نه جام شراب ناب و مردافکن داشت
نه روز بدون غصه و شیون داشت
دررفت از این جهنم و راحت شد
هر شخص که قصد زندگی کردن داشت