اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

سؤموک

بو سؤزوم لاپ  درین دیر گؤزلیم
آنلامی درک اولماز
دؤز آدامین سؤموگو برک اولماز

bu Sözüm lap dərin dir gözəlim
Anlami dərk olmaz
Düz adamin sümüyü bərk olmaz

اصلا

سکوت است و صدایی نیست اصلا
نفس تنگ و هوایی نیست اصلا

در این بازار گرم دشمنی ها
رفیق و آشنایی نیست اصلا

میان دیوها از آدمیّت
نشان و ردّپایی نیست اصلا

شده دنیا جهنّم، هیچ جایش
سرای دلگشایی نیست اصلا

در این دنیای سرشار از پلشتی
برای عشق جایی نیست اصلا

دگر افسانه شد لیلی و مجنون
که مهری و وفایی نیست اصلا

ولیکن زندگی بی عشق ورزی
به جز خبط و خطایی نیست اصلا

همسایه

همسایه ی هم در این حوالی هستیم
از هیچ پُریم و پوچ و خالی هستیم
داریم غم گذشته و تا به ابد
در حسرت فردای خیالی هستم

جان عاشق

ای کسی که قلب من سرشار از امّید تو است
تو کجا هستی که جان عاشقم
تشنه آغوش خورشید تو است

دروغ بزرگ

کفر و دین بی تو دروغی است بزرگ
لطف و کین بی تو دروغی است بزرگ

دوزخ و جنّـت و هر چیز که هست
به یقین بی تو دروغی است بزرگ

بی تو ای عشق به من ثابت شد
که زمین بی تو دروغی است بزرگ