ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تازگی طشت جمعی از روسا
پیش مردم ز بام می افتد
گاه در ابهر و گهی زنجان
یک رئیسی به دام می افتد
اندکی آن رئیس پنهانکار
هم ز نان و ز نام می افتد
آب ها چو ز آسیاب افتد
کار او وفق کام می افتد
می رود جای دیگری سر پُست
در خور احترام می افتد !
گیر او جای دلبر در پیت
دلبری خوشخرام می افتد
گیر هرگز نیفتد او ،گیرش
دلبری صبح و شام می افتد
می شود توی کار خود ماهر
عشق او بر دوام می افتد
صفحه 29
مردی آمد از دهاتی توی شهر
یک نگاهی کرد بر زن ها یواش
گفت:« من هم داشتم از این زنان
ای خدای مهربان یک دانه کاش !
خوشگلان هستند مثل بربری !
خانم من هست مانند لواش »!!
صدام که آرام به اعدام گرفت
از چوبه ی دار بدترین نام گرفت
صدّام که دام می نهادی همه عمر
دیدی که چگونه دام صدّام گرفت
گفتند که توی گور صدّام
رفته است برای استراحت
مردم شده اند راحت او نیز
از دست خودش شدست راحت
صفحه 38
تازگی شاعرکی مویش را
بسته از پشت سر و مِش کرده
رُژ زده تا بشود خوش اندام
مدّتی رفته و ورزش کرده
دیدم و گفتمش« ای یا عزیز !
رویَت آغاز به تابش کرده
شده ای خود غزل بی بدلی
طبع تو گرچه فروکش کرده »!
صفحه 44
چون شوَم بند ه ی مشتاق، رییس جمهور
با جسارت همه ایّام خطر خواهم کرد !
جیب خالیّ ِتمامیّ ِمعلّم ها را
خالی ازغصّه، پُر از سکّه ی زر خواهم کرد !
می روم "انزلی"و "ساری" و با چوب و چماق
دفع ِدزدان ِحوالیّ ِخزر خواهم کرد !
هر کسی گفت «خلیج عربی»،خِشتک ِاو
پار ه با چاقوی بی دسته و سر خواهم کرد !
با سخن گفتنِ شیرین و به الفاظ سلیس
صادراتی فقط از جنس شکر خواهم کرد !
عشق را سنگر و سرلوحه ی خود خواهم ساخت
مهربانی به همه نوع بشر خواهم کرد !
همه را مایل و مشتاق به ورزش کردن
باسر و دست و تکان های کمر خواهم کرد
سفر آن نیست که از " کیش" به "لندن " بروم
تا دل مردم بیچاره سفر خواهم کرد
می کنم پارک کمی بنز و هواپیما را
با" اتوبوس"به بازار گذر خواهم کرد
کاری و اهل دل و مرد عمل خواهم بود
دوری از وعده و امّا و اگر خواهم کرد
قوری و کتری ِبرقی ّ و سماورها را
گر پُر از عشق نجوشند دَمَر خواهم کرد
روبهی گفت به مرغی زیبا
توبه کردم دگر از خوردن تو !
هوس بُردن تو یادم رفت
کار زشتی است هوس کردن تو !
می روم در پی روزیّ حلال
چون حرام است دگر بُردن تو
تو لطیفی ّ و ظریفی ّ و عزیز
دست بردارم از آزردن تو
مرغ گفتا که :« فریبت نخورم
توبه ات هست همان مُردن تو !
روبه و توبه و روزی ّ حلال ؟!
خنده دار است قسم خوردن تو »!!!
صفحه 58