اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

رفیق زندگی

حیات و عشق من و در میان جان هستی
کسی که قابل توصیف نیست،آن هستی


فراتر از همه ی عشق های معمولی
وَ عاشقانه تر از هرچه،هر زمان،هستی


تویی کشاکش امواج آسمانی عشق
که موج موج به رود دلم روان هستى


رفیق زندگی ام،راوی حکایت عشق
فراز قصّه ی من،اوج داستان هستی


تو از جماعت از یاد رفتگان؟ ...هرگز
تو از قبیله در یاد ماندگان هستی

عشق تو

عشق تو که در جان جهان جا شدنی نیست

دیریست نشسته به دلم پا شدنی نیست


فردا به تو باید بسپارم دل خود را

امروز من از عشق تو فردا شدنی نیست


حسّی که به تو دارم و تو غافل از آنی

حسّی است که من دارم و پیدا شدنی نیست


یک پلک تو را دیدن و یک خاطره صحبت

تا روز ابد نیز مهیّا شدنی نیست


دریای منی،رودم و دنبال تو امّا

دنبال تو رودیست که دریا شدنی نیست


روزی بکند شهر دلم را متلاشی

دوریّ تو بمبی است که خنثی شدنی نیست


روح غزل حافظ و در هاله ای از ناز

هرگز غزل چشم تو معنا شدنی نیست

کسی گه تو نیستی

ماندم در انتظار ِ کسی که «تو» نیستی

تا گُل کُنم کنار کسی که «تو» نیستی

 

کوبیده ام به صخره و دیواره ی  دلم

عکسی به یادگار ِ کسی که «تو» نیستی

 

گُل  می کُند دوباره همه شعرهای من

در باور بهار ِ کسی که«تو» نیستی

 

ذهنم پُر از گلوله ی شعر است و می روم

در خوابها  شکار کسی که «تو» نیستی

 

می آید این خیال و وَرَق پاره های ِ من

این روزها به کار ِ کسی که«تو» نیستی

 

مردانه می نویسم و مردانه می شوَم

دنیا و روزگار ِ کسی که «تو» نیستی

 

در کوچه های خاکی و توفانی دلم

برپا شده غبار ِ کسی که«تو»نیستی

 

خوشحالم از نبودنت امروز و گفته ام

شعری به افتخار ِ کسی که«تو» نیستی !

 

چون کوپه های عاشق و دلتنگ و خالی ام

هستم در انتظار ِ کسی که «تو»نیستی 

نشستم نیامدی

در کوچه ی بهار نشستم نیامدی

با گل سر قرار نشستم نیامدی

 

من باغ شعر بودم و غرقِ شکوفه ها

هر لحظه هی به بار نشستم نیامدی

 

چون ایستگاه منتظر و خالی از قطار

هرشب در انتظار نشستم نیامدی

 

در چشم هایِ زخمی و خونینِ چارراه

در سینه ی غبار نشستم نیامدی

 

گفتی سرِ قرار بیا هشت و ربع و من

تا ساعتِ چهار نشستم نیامدی

 

رد می شدی از آن گذر و سالهایِ سال

گریان در آن گذار نشستم نیامدی

 

تو شاه بیتِ شعرِ منی،در کتابِ من

تا روزِ انتشار نشستم نیامدی

که مدتی است ...

بی تو پُر از طنین صدایی که مدّتی ست...

سر می کشم به خلوتِ جایی که مدّتی ست...

 

جای تو خالی است ولی جیغ می کشد

در من کسی تو را که کجایی که مدّتی ست...

 

پُر کرده لحظه های مرا چشم های تو

در پرده ی تمام نمایی که مدّتی ست...

 

پاییز خاطرات تو را زنده می کند

با برگ های زرد و هوایی که مدّتی است...

 

انگار با تو قلب مرا ترک کرده است

دست دعام هست و خدایی که مدّتی است ....