ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
غم فراق تو تا ریشه و عصب برسد
اگر غروب کند آفتاب و شب برسد
مرا علاج کند غیر تو کدام طبیب
برای کشتن من چون که درد و تب برسد
عزیز و خاطره انگیز و زندگی ساز است
خیال لطف تو وقتی که بی سبب برسد
بگو چه کار کنم ؟ در کجا گریزم من
اگر که جانم از آغوش تو به لب برسد
دارم هوای عشق و شب بی نهایتی
من باشم و تو و طرب بی نهایتی
آغوش آتشین تو خاکسترم کند
در بستر وصال و تب بی نهایتی
از یاد بُرده خویش و شوم غرق تا ابد
در مستی شراب و لب بی نهایتی
در جسم و روح آدمیان داری از قدیم
ای عشق خانه و شُعَب بی نهایتی
سیمرغ کوه قافی و در من به پا شده
در جستجوی تو طلب بی نهایتی
در نبودت وسعت غم بیشتر حس می شود
غربت اولاد آدم بیشتر حس می شود
جای خالیّ تو را درد و ورم پُر می کند
رنج و سختی های عالم بیشتر حس می شود
بی وجودت از عَدَم پُر می شود افکار من
پوچی ایّام کم کم بیشتر حس می شود
گرمی آغوش تو وقتی مَلول و زخمی ام
ای لبت ساقیّ و مَرهم بیشتر حس می شود
عشق ای تنها رفیق و همدم تنهایی ام
بی تو تاثیر جهنّم بیشتر حس می شود
در قلب خشک و خالی من نیستی چرا ؟
پایان خشکسالی من نیستی چرا؟
دلتنگ توست رَج به رَج و تار و پودآن
نقش و نگار قالی من نیستی چرا؟
درمان و التیام تمامیّ دردها
فکر شکسته بالی من نیستی چرا؟
ای صد هزار میکده از مستی ات خراب
در کوزه سفالی من نیستی چرا ؟
در من هزار فاجعه رُخ می دهد هنوز
ای عشق در حوالی من نیستی چرا؟