اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

رئیس جمهور

چون شوَم بند ه ی مشتاق، رییس جمهور

با جسارت همه ایّام خطر خواهم کرد !

 

جیب خالیّ ِتمامیّ ِمعلّم ها را

خالی ازغصّه، پُر از سکّه ی زر خواهم کرد !

 

می روم "انزلی"و "ساری" و با چوب و چماق

دفع ِدزدان ِحوالیّ ِخزر خواهم کرد !

 

هر کسی گفت «خلیج عربی»،خِشتک ِاو

پار ه با چاقوی بی دسته و سر خواهم کرد !

 

با سخن گفتنِ شیرین و به الفاظ سلیس

صادراتی فقط از جنس شکر خواهم کرد !

 

عشق را سنگر و سرلوحه ی خود خواهم ساخت

مهربانی به همه نوع بشر خواهم کرد !

 

همه را مایل و مشتاق به ورزش کردن

باسر و دست و تکان های کمر خواهم کرد

 

سفر آن نیست که از " کیش"  به "لندن " بروم

تا دل مردم بیچاره سفر خواهم کرد

 

می کنم پارک کمی بنز و هواپیما را

با" اتوبوس"به بازار گذر خواهم کرد

 

کاری و اهل دل و مرد عمل خواهم بود

دوری از وعده و امّا و اگر خواهم کرد

 

قوری و کتری ِبرقی ّ و سماورها را

گر پُر از عشق نجوشند دَمَر خواهم کرد



فقط همین

این روزها به مرگ دچارم فقط همین
از دوری ات قرار ندارم فقط همین


بغض حیاط خلوتم افسرده،سرد و زرد
پاییز و در عزای بهارم فقط همین


برگرد تا کنار توهِق هِق ببارم و
برشانه هات سربگذارم فقط همین


برروی ِآب درغم ِتو خشت می زنم

این روزها به باد سوارم فقط همین


در خوابها حوالی ِتو ِپرسه می زنم
عشق تو می چکد به کنارم  فقط همین


با زخمهای ِکاری و داغِ دروغ ودرد
از تو هزار خاطره دارم فقط همین



آقازاده ها

کاسب تحریم آقا زاده ها

صاحب تصمیم آقازاده ها

 

چشمشان از جیبشان طمّاع تر

لایق تکریم،آقا زاده ها

 

بر تمام مردمان گل می زنند

داخل یک تیم آقازاده ها

 

از تمام عالمان باهوش تر

چاق تر از«کیم»آقازاده ها

 

اقتصاد مملکت را کشته اند

با طناب و سیم آقازاده ها

 

رنج و بدبختیّ و فقر:ایرانیان

اختلاس و‌ جیم آقازاده ها

 

صاحب ویلا و‌ ژیلا ،کاخ و ماخ!

توی هفت اقلیم آقازاده ها

 

گفتی از شیّادی و در ذهن من

زود شد ترسیم آقازاده ها

 

هست ایران جسم زرد و لاغر از

غدّه‌ی بدخیم آقازاده ها

 

اسمشان سرّیست مثل کارشان

«لام الف  نون میم» آقازاده ها



غزلم را

باید بسرایم سرفرصت غزلم را
تا اینکه بخوانی به عنایت غزلم را


ای عشق مُقدّس کمکی کن که بخوانم
درِغربت چشم تو دو رکعت غزلم را


با دیدن ِچشمان ِتو هُرّی  دل ِمن ریخت
چشم ِ تو تکان داد به شدّت غزلم را


ازخوبی توگفتم و هی دست مریزاد
گفتند شنیدند جماعت غزلم را


شعرم شده جذّاب به الطاف حضورت
دادی تو قشنگی ّ و لطافت غزلم را


برگرد بیا تا به تو تقدیم نمایم
ای اسوه ی خوبی و نجابت غزلم را