اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

درد می کشد

یادت که می کنم سر من درد می کشد
بی تو تمام پیکر من درد می کشد


در کوچه های مبهم و بن بست بی کسی
این روزها سراسر من درد می کشد


تا زهر و سوز و زردی پاییز می وزد
آبان و مهر و آذر من درد می کشد


وقتی مرور می کنمت تیر می کشد
قلبم،تمام باور من درد می کشد


گفتم که نقش خوب بکش،دست روزگار
هر لحظه در برابر من درد می کشد


تلخ است و بی حضور تو کامل نمی شود
شعرم به روی دفتر من درد می کشد


بوسه های عالی

ببار بر لب من بوسه های عالی را

و زود رفع بکن عمق خشکسالی را

 

ببار از اوج محبت به دشتهای تنم

دوباره سبز بکن روح پرتقالی را

 

بدون عشق تو سرخورده اند و افسرده

بیا نجات بده نقش های قالی را

 

بیا بهار بیاور،پر از شکوفه بکن

دلم- وسیع ترین دشت خشک و خالی را-

 

هوا و چشمه و کوه است تیره،آلوده

بیا و پخش بکن بین ما زلالی را

دنیای قشنگ

یک روز غریق ساحل من بودی

دنیای قشنگ و کامل ِ من بودی

بازیگر نقش های بسیار قشنگ

شخصیّت اوّل دل من بودی

سخنان جانکاه

ای قامت تو بلند و فکرت کوتاه

ای مایه ی رنج و گفته هایت جانکاه !

باید که به هنگام مزخرف گفتن

 یک عمر تحمّلت کنم ،با چه گناه ؟!