اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

درگیری

داریم من و عقل و دلم درگیری

هستیم سه انتحاری و تکفیری ...

وقتی که تو با میوه ی لبهای خودت

پرهیز مرا به وسوسه می گیری

مردن و بردن

از بس که غم و غصّه و حسرت خوردی

گویند نجات یافت وقتی مُردی

درد و غم و سیل و زلزله،بدبختی..

جوری شده ایران که بمیری بُردی

زنجره های خشک

ای مستی سرخیّ لبت ویرانی

در غیبت تو که باز شد طولانی

خالی شده اند واژه ها از معنا

چون زنجره های خشک تابستانی

خط لب ها

بپرسم اگر عشق راهش کجاست؟

همه آدرس را غلط می دهند

به من خط لبهات خط می دهند