اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

شعر و شراب

گویند:« ثواب ازآدمی می ماند!

آثار و کتاب از آدمی می ماند »

من می گویم که :«حسرت غلت زدن

درحوض شراب  از آدمی می ماند»!

شکوه غزل ها

تو رفتی و شکوه غزلها تمام شد

بی تو عزای شعرم و ختم کلام شد


زد غصّه شخم بی تو زمین دل مرا

قلبم جهنّم حلب و دشت شام شد


دلخوش به مهربانیِ تو بود و سالها

شاعر دچار وهم و خیالات خام شد


بانوی شعرها و غزلهای ناب من

ای آنکه غیبت تو سه سال تمام شد،


با افتخار خدمتتان عرض می کنم

عمرم برای از تو سرودن حرام شد


حلقه

خوشحالم از اینکه زیر و بالا نشدم

آن گونه شدم محو که پیدا نشدم

نه راست،نه چپ،نه امّل و روشنفکر

در حلقه ی هیچ فرقه ای جا نشدم

چراغ دریایی

آموخت به من عشق تو زیبایی را

فهماند غم و لذّت تنهایی را

می بینم و در آن سوی مِه می سوزد

چشمان تو-آن چراغ دریایی را -