ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آلاله ی صحرا و لب جویم من
گاهی گل خرزهره و بدبویم من
هر چند مرا دست فلک می درود
از سینه خاک باز می رویم من
مردانگی و حمایت از زن جرم است
اندیشه روزهای روشن جرم است
جز مرگ کسی سراغی از ما نگرفت
در مملکتی که زنده بودن جرم است
«بایدن» کنار رفت که سست و ضعیف بود
با اینکه داشت رای و کمی فرصتی هنوز
شکر خدا که با رفقای عزیز خود
مشغول خدمت است به ما «جنتّی» هنوز
معنالی، درین اولماز
یاییندا، بیچین اولماز
درد چکمه ین شاعرین
سؤزلری شیرین اولماز
می دهی ترجیح ای که بر گرسنه،سیر را
کم ملامت کن زن و مرد و جوان و پیر را
یک نوک پا در خیابان و عزاداری بیا
تا ببینی عمق رشد و وسعت تغییر را
شِمر را در هیئت و با عینک دودی ببین
مست مِی بنگر یزید و اشقیا و شیر را
می کنند از جان و دل تعظیم و بر وی احترام
گوسفندانی که می بینند گرگ پیر را
حمله می آرند بر خولی و شمر تعزیه
ای خدا عقلی عطا کن مردم جوگیر را
می زند با تیر مژگان بر دل زار یزید
دلبری که می زند با ابرویش شمشیر را
رفته ای در لاک خود،وقت عزاداری بیا
تا کنی سیر و سیاحت سینه و زنجیر را!