اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

جرم

مردانگی و حمایت از زن جرم است
اندیشه روزهای روشن جرم است
جز مرگ کسی سراغی از ما نگرفت
در مملکتی که زنده بودن جرم است

تولد

نه از خر و از گاو لگد می خوردم
نه اینهمه رنج بیخودی می بردم
خوشبخت ترین آدم دنیا بودم
در روز تولّدم اگر می مُردم

مرگ

با مُردن من دشت و چمن می سوزد
آثار حیات و جان و تن  می سوزد
آن گونه به حال مرگ افتادم که
خورشید دلش به حال من می سوزد

مورچه

می گفت زنی به شوهرش روی مزار

این حرف حساب را به خاطر بسپار

از مرگ نبوده تا کنون راه فرار

ما مورچه ایم و این جهان مورچه خوار