اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

بایدن

«بایدن» کنار رفت که سست و ضعیف بود
با اینکه داشت رای و کمی فرصتی هنوز
شکر خدا که با رفقای عزیز خود
مشغول خدمت است به ما «جنتّی» هنوز

شاعر

معنالی، درین اولماز
یاییندا، بیچین اولماز
درد چکمه ین شاعرین
سؤزلری شیرین اولماز

عزاداری

می دهی ترجیح ای که بر گرسنه،سیر را
کم ملامت کن زن و مرد و جوان و پیر را

یک نوک پا در خیابان و عزاداری بیا
تا ببینی عمق رشد و وسعت تغییر را

شِمر را در هیئت و با عینک دودی ببین
مست مِی بنگر  یزید و اشقیا و شیر را

می کنند از جان و دل تعظیم و بر وی احترام
گوسفندانی که می بینند گرگ پیر را

حمله می آرند بر خولی و شمر تعزیه
ای خدا عقلی عطا کن مردم جوگیر را

می زند با تیر مژگان بر دل زار یزید
دلبری که می زند با ابرویش شمشیر را

رفته ای در لاک خود،وقت عزاداری بیا
تا کنی سیر و سیاحت سینه و زنجیر را!

من درآوردی

بی غیرتی و دزدی و نامردی بود
پژمردگی و زردی و دلسردی بود
جز صلح و صفا و دوستی در دنیا
هر چیز که بود، من درآوردی بود