اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

ملالی نیست

رفتی از پیشم و خیالی نیست

بی توام،باشد و ملالی نیست


شعر هست و دو استکان یادت

خوش تر از شعر عشق و حالی نیست


شعر اگر که بدون تو باشد

فاقد ارزش است و عالی نیست


جز شراب نگاههایت در

دلم،این کوزه ی سفالی،نیست


بود خالی اگر به تو گفتم

جای تو خالی است،خالی نیست


با تو در دشت سبز اشعارم

تازگی هست و خشک سالی نیست


مثل عشق من و تو در دنیا

عشق ممتازی و زلالی نیست



قاری ننه

دی هانسی یوللاردادیر؟

دوماندادیر؟ قاردادیر؟

کونلوم ناغیل ایسته ییر

قاری ننه هاردادیر ؟

اعتیاد

چقدر طبل و ترمپت،خدا زیاد کند

مباد رونق دین را کسی کساد کند


گرفته چاقوی تیزی جوانی آمده تا

غلاف در شکم شمر بدنهاد کند


برای دیدن الوات و بچّه خوشگل ها

ضرورت است که هر دختری جهاد کند


همیشه بیشتر از بیش مُخ زنی بکند 

کسی که خرج کرم،ریمل و مداد کند


شدست قاطی جمعیّت آدم مفسد 

که کارهای شنیع و بد و فساد کند 


گران فروش به سوز و گداز می گرید

که اشک و ناله خود توشه ی معاد کند


برای دیده شدن سخت می دَمَد در آن

کسی که مخرج شیپور را گشاد کند


سه ماه رفته بدنسازی آن جوان سوسول

که دور بازوی او چون بقیّه باد کند  


مدام رقص کمر می کند علامت کش

که خلق غمزده را سردماغ و شاد کند 


نگو،قبول ندارم،خودِ تو می دانی

نمی شود که کسی ترک اعتیاد کند

درین شعر

منیم دردیم گؤزللر دیرالهی

بو درد یم چوخ زامانداندیر،درین دیر 

 

گؤزل لر بودلاری یاند یردی قلبیم 

گؤزل کیپریکلریده اوخ کیمین دیر

 

گؤزل آروادلارین اوغروندا بیر گون

شهید اوللام،بونو بیللم،یقین دیر

 

اگر اؤلسَم شیکایت ایله رَم من 

خدا سَندَن کی  تقصیری سَنین دیر

 

یارادتدون سَن نییه شیرین دوداقلار

دئدون سونرا حرام اهل دین دیر؟

 

گؤزل لر صورتی آغ سوت کیمین دیر 

قاراخال یوزلرینده بیر چیبین دیر!

 

بیچین چی شخصه چؤللرده دول آرواد

سوسوز بیر اینسانا«ماء معین»دیر

 

بیزه دؤش اممَکی باری حلال ائت

مگر مست ائتموسَن آللاه نیین دیر؟

 

خیابان لاردا شیرین اَت گؤرنده

پیشیک لر تک ایشیم دایم کمین دیر

 

گییبدیر چکمه بودلار لاپ ائشیک ده

منی تحریک ائدیر،بال دیر،شیرین دیر

 

«کل اوغلان» سَن دلی،شعیریندَه یاوه

ادب سیز،معناسیز،آمما متین دیر !

چادر مشکی

 "تو وقتی دلربایی می کنی با چادرمشکی"

دل من را هوایی می کنی با چادرمشکی

 

مُحرّم در صف نذری کنارخوشگلان هستی

کنار سینه زن ها خودنمایی می کنی باچادرمشکی

 

تو را سنگین ترین پنداشتم امّا سبک هستی

بلایی،ناقلایی می کنی با چادرمشکی

 

دل من را ولش کن با چنین ناز و چنین عشوه

تو شیطان را فدایی می کنی با چادرمشکی

 

توای زیبای ورزشکار خوش اندام لاکردار

به من بی اعتنایی می کنی باچادرمشکی

 

به لب هامی زنی آتش و موهای  بلوندت را

شرابیّ وطلایی می کنی با چادرمشکی !

 

به خود گفتم که:کُل ّ ِچادری ها با وفاهستند

ولیکن بی وفایی می کنی با چادرمشکی 

 

دفاع ازحقّ خانم ها نکردی با مخالف ها

همیشه همصدایی می کنی با چادرمشکی

 

اروپا می روی در پارک از اندام زیبایت

چه زیبا  رونمایی می کنی با چادرمشکی 

 

شراب چشمهایت را بپوشان، می زنم از آن

مرا آدم فضایی می کنی با چادرمشکی