اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

گرفتار

با همه ی فضل و سخندانی ام

باز گرفتار پریشانی ام

 

له شده توی صف نان چانه ام

توی صف بیمه ی درمانی ام !

 

هرکس و ناکس زده بر ریش من

خنده مگرغول بیابانی ام؟!

 

تا که خودم را بکنم تقویت

در طلب روغن حیوانی ام!

 

چشم خودت را بده بر حال خود

گریه کنم با دل سیمانی ام !!

 

ای گل من تا که تو را دیده ام

محو تو درعالم حیرانی ام!

 

عشق تو را هم بکنم کُنترات

عاشقم  و عاشق پیمانی ام !

 

تا که تویی گندم آدم فریب

عاشق آن لحظه ی شیطانی ام!

 

توی ادارات به رقص آمدم

سعی نکن تا تو برقصانی ام !

 

شعرتر و تازه ز من خواستی

بنده مگرسعدی و خاقانی ام؟

 

بنده کی ام؟ :شاعرکی نکته یاب!

خالق  اشعار خوش و آنی ام !!

هر جا که باشم

بی عشق تو زندانی ام هر جا که باشم
یک عالمه بارانی ام هر جا که باشم

می آیی و قلب مرا در می نوردی
دریایم و توفانی ام هر جا که باشم

آبادی قلب منیّ و بی حضورت
شهری پُر از ویرانی ام هر جا که باشم

چون زنجره زنجیری عشقت، دچار ِ
شب خوانی طولانی ام هر جا که باشم

ای مایه ی آرامشم وقتی نباشی
چون کشوری بحرانی ام هر جا که باشم

رُخ می دهد صد فاجعه هر لحظه در من
آواری از "کوبانی"ام هر جا که باشم


بریز و بپاش ها

ای چشم تو اساس همه اغتشاش ها

قلب مرا احاطه کن از هم بپاش..‌‌ها !

 

ای کوه ِ عشق و ناز پدیدار می شود

از دامن تو دامنه ی ارتعاش ها

 

از کوچه های شهر،نگاه ِ تو می وَزَد

از عطر تو پُرند تنور ِلواش ها

 

برعکس قولهای پُر از عشق و خالی ات

رفتیّ و مانده بر لبم افسوس و کاش ها

 

دلتنگ خاطرات توام بازگرد و باز

خطی بکش به قلب من از آن خراش ها

 

سبز است سرزمین لب عاشقم هنوز

از  عطر بوسه هات و بریز و بپاش ها

 

دارم هزار رنج و به یاد تو زنده ام

ای منتهای سعی و تمام تلاش ها

 

الهام بخش هستی و الگو گرفته اند

از روی قامت تو همه بت تراش ها

باشم و نشد

می خواستم که مال خودم باشم و نشد

دنبال ایده آل خودم باشم و نشد


 می خواستم که ماهی آزاد آبها

در برکه ی زلال خودم باشم و نشد

 

می خواستم که گوشه ی تنهایی خودم

درگیر ماه و سال خودم باشم و نشد

 

می خواستم که با قلم و دفتری سیاه

با شعرهای لال خودم باشم و نشد

 

پیروز و سربلند و شجاعِ نبردِ عشق

افراسیاب و زال خودم باشم و نشد

 

بعد از تو مُرده بودم و می خواستم دریغ

در سوک ارتحال خودم باشم و نشد

 

بوی تو داشت شال من و هرچه خواستم

بی اعنتا به شال خودم باشم و نشد

 

می خواستم که بی تو و بی خاطراتِ تو

در لاک و در خیال خودم باشم و نشد

چشمهای عاشق

می رفتی ازغروب تو خوناب می چکید
 از چشمهای عاشق من خواب می چکید

 

از شعرهای من که پُراز خاطرات توست
می خواندم و شراب ِطرَبناک می چکید

 

یادش بخیر یاد تو می کردم و مدام
بر دفترم دو صد غزل ناب می چکید

 

شبهای با تو بودن من عاشقانه بود
بر روزَنش تلالوی مهتاب می چکید

 

امروز تونبودی وعطر حضور تو
ازعکس های ِ تلخ ِ تو و قاب می چکید