ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
جز زهر کشنده،خنجری تیز نبود
در قلب من و شوق برانگیز نبود
این زندگی ام مراسم تدفینی...
دنبال جنازه ام کسی نیز نبود
پر از رنگ و فریب و خشم و جنگ است
بدون معنی و پوچ و جفنگ است
جهان با عشق و زن سرسبز و زیبا
بدون عشق و زن یک پشته سنگ است
منه دئدی بیر تانیش
دوست ، دوشمنیله باریش
یئکه دانیشما، آمما
اَیری اوتور دوز دانیش
Mənə dedi bir taniş
Dost,düşmənilə barış
Yekə danişma,ammaa
Eyri otur düz daniş
غرق تو و از وجود خود بی خبرم
سرمستم و با دیدن تو مست ترم
ای دوست بگو چگونه هشیار شوم
وقتی که به چشمهای تو می نگرم ؟
آن سوی در خری است که من می شناسمش
لاتِ موقّری است که من می شناسمش
خدمتگزار مردم بدبخت و تنگ دست
لوطیّ و عَنتری است که من می شناسمش
یک مورد از زنان نکاح موّقتش
منشی دفتری است که من می شناسمش
با اینکه از نماز و خدا لاف می زند
بی دین و باوری است که من می شناسمش
پاک است دست و دامن و ماتحت او ولی
دزد دلاوری است که من می شناسمش
گرچه به اسب بودن خود فخر می کند
آن سوی در خری است که من می شناسمش