ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دانش آموزی شلوغ و تلخ بود
نمره هایش زیر دَه بودند و کم
یا که می خندید یا در خواب بود
از وجودش خسته بودم دَم به دَم
توی دفتر عاقبت گفتم به او:
ای وجودت شیطنت،کار تو رَم!
خسته ام کردی؛چو فردا آمدی
با پدر جانت بیا اینجا تو هم
روزِ دیگر زود آمد مدرسه
بود بابایش شخیص و محترم
گفتم: آقا واقعا فرزندِ تو
مردم آزار است و بدجنس و ستم!
در کلاس درس لوس و بی ادب
یا که خوابید ه ست یا که داده لَم
آبروی آدمی را برده است
فحش هایی می دهد زیرشکم!
کرده ما را عاصی این فرزند تو
وارهان ما را تو از این درد و غم
چونکه بابایش شنید این شِکوِه ها
گفت با صدگونه سوگند و قَسَم:
«کرده در تأدیب ایشان کوتَهی
شب حسابِ مادرش را می رسم»!