اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

معما

دنیا پر از کفتار و مار و شیر و گرگ است
در بین اینها من چه هستم؟
آه! این معمّایی بزرگ است

گؤزللیک

قویما غم بیزی چالسین
سئودا گؤلو سارالسین
قاییت گل قوجاغیما
قوی دونیا گؤزل قالسین
Qoyma qəm bizi çalsin
Sevda gülü saralsin
Qayet gel qucağima
Qoy dünya gözəl qalsin

خندیدن

بر نکبت و اوضاع بشر می خندی
هر لحظه و هر شام و سحر می خندی
وقتی که به پوچی جهان پی ببری
با قهقهه و عمیق تر می خندی

سؤموک

بو سؤزوم لاپ  درین دیر گؤزلیم
آنلامی درک اولماز
دؤز آدامین سؤموگو برک اولماز

bu Sözüm lap dərin dir gözəlim
Anlami dərk olmaz
Düz adamin sümüyü bərk olmaz

اصلا

سکوت است و صدایی نیست اصلا
نفس تنگ و هوایی نیست اصلا

در این بازار گرم دشمنی ها
رفیق و آشنایی نیست اصلا

میان دیوها از آدمیّت
نشان و ردّپایی نیست اصلا

شده دنیا جهنّم، هیچ جایش
سرای دلگشایی نیست اصلا

در این دنیای سرشار از پلشتی
برای عشق جایی نیست اصلا

دگر افسانه شد لیلی و مجنون
که مهری و وفایی نیست اصلا

ولیکن زندگی بی عشق ورزی
به جز خبط و خطایی نیست اصلا