اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

هزار و یک شب

ای رخصت آغوش شب و لب با تو
ای آنکه خوش است مردن و تب با تو
تو بی خبری و در دل من مانده
داغ بغل و هزار و یکشب با تو...

لااقل

ای مذهبی نمایِ عقیده فروش ِرند
پابند دین و رهروی آن باش لااقل

در هیئتی که می روی و سینه می زنی
مصرف نکن گُل و تَل و خشخاش لااقل

دوری نمی کنی اگر از هیزی و زنا
دوری کن از اراذل و اوباش لااقل

فردا که در اداره مدیر و فلان شدی
با ریش خویش راه نزن داش لااقل

اینها که برشمردم اگر غیرممکن است
در کوچه ها شبانه نکن شاش لااقل

دلی

عشق شیرین دیر،مزه لی
سوردون دردی وار؟ بلی
عاشیق اولمایان آدام
یا اؤلو دور یا دَلی
Eşq şirindir,məzəli
Sordun,dərdi var?bəli
Aşiq olmayan adam
Ya ölüdür,ya dəli

تولد

نه از خر و از گاو لگد می خوردم
نه اینهمه رنج بیخودی می بردم
خوشبخت ترین آدم دنیا بودم
در روز تولّدم اگر می مُردم

انزلی

رفته بودم به انزلی دیدم
دشت و دامان آن کثیف است و ..

راههایش خراب و دست انداز
وَ اتوبان آن کثیف است و ....

ازبرای دبیر و فرهنگی
جای اسکان آن کثیف است و ...

چاله چوله ورودی شهرش
خطّ پایان آن کثیف است و....

پر از آلودگی است تالابش
جسم بی جان آن کثیف است و...

از زباله پر است هرجایش
کوچه،میدان آن کثیف است و....

جدولش سرشکسته بود و سیاه
گل و ریحان آن کثیف است و....

وای بر حال آن مدیری که
شهر و استان آن کثیف است و...