اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

هزار پاییز

اگرچه بین من و تو هزار پاییز است

برای دیدن تو پای لحظه ها تیز است

 

همیشه منتظرت زیر بارش غم ها

نشسته سایه ی مردی که آن سوی  میز است

 

کجایی ای که برای من و غزلهایم

وجود گرم و عزیزت هوا،همه چیز است؟

 

تو ذاتِ عشقی و بی تو حیات وَحش جهان

پُر از حوادثِ غمناک و وحشت انگیز است

 

اگر چه نیستی امّا هوایِ شهر دلم

به رنگ دیدنت،از انتظار لبریز است

 

بدون عشقِ تو شاعر چه می تواند گفت؟

مترسکی است که در خوابهای جالیز است

 

هدیه ی تو به من چیست؟:آشتی کردن

دو استکان غزل ناب و بوسه آمیز است

 

برای حفظ تو احساس صاف و ساده ی من

کشیده خنجر و با عقل من گلاویز است

 

سر قرار نشستن،نیامدن هایت

حکایتی است که در یاد باد و پاییز است