اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

می شکارمت

ای آنکه مثل برف خزان دوست دارمت 

دردستهای سرد زمان می سپارمت


دارایی ام توییّ ودراین شهر ِلعنتی 

دارم هزارچیز ولیکن ندارمت


آغوش تواگرچه نشد خوابگاه من 

درذهن خویش دربغلم می فشارمت


قلبم بدون ِتوشده شهری بدون روح

باز آکه در ورودی قلبم بکارمت


خالی نمی شوم به خدا تا ابد اگر

چون ابرهای خسته وغمگین ببارمت


با التماس وگریه بیا تا ببینمت 

وَرنه برای مجلس ختمَم بیارمت


ای آهویی که پیروجوان عاشق ِتواند
عمریست درکمین ِتوام می شکارمت