اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

فروشنده ها

روز گرسنگی خرمان را فروختیم

خودکار و شعر و دفترمان را فروختیم


خود ریختیم بر سر خود خاک و بعد از آن
آن خاک های بر سرمان را فروختیم


ساقی کثیف بود و شرابش تقلبی
نقل و بساط و ساغرمان را فروختیم


چادر نماز مادر و انگشتر پدر
پیژامه ی برادرمان را فروختیم


بودیم چون که امن ترین کشور جهان
با قفل و پنجره،درمان را فروختیم


هم کلیه ی خراب و دل و معده ی تقی
هم چشم هیز جعفرمان را فروختیم


چون فقر خیمه زد به سرای وجودمان
ایمان و روح و باورمان را فروختیم


چوب حراج بر همه چیز وطن زدیم
دریا و رود و بسترمان را فروختیم


سوداگران جنگ فروشیم و وقت جنگ
پوتین،فشنگ و سنگرمان را فروختیم


بودیم رو به موت و به ما وعده ای غذا
دادند و شام آخرمان را فروختیم


پهلو گرفته کشتی ما در کنار غم
چون خاطرات بندرمان را فروختیم