اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

سبد کالا

می گفت:«پنیر و بسته اش هم نرسید

مُرغانه ی سرشکسته اش هم نرسید!

رفتم که بگیرم سبد کالا را

ای دوست به بنده دسته اش هم نرسید»!!

کرونا

تو فکر نکن توی« سونا »می میری

یا مست و در آغوش«مونا»می میری

مرگ آمده سخت می زند بر در اگر

غفلت بکنی با« کرونا »می میری

ایدز و کرونا

خوب است که بر مردم ما عرض کنند
از تو کمی ای شیخ دغل قرض کنند
تا آخر عمر کاش می شد که تو را
آلوده ایدز و کرونا فرض کنند

مومن قلابی

او آمد و کار همه بی تابی شد

چشم همگان دچار بی خوابی شد

با مانتوی تنگ و جذب چون کرد عبور

یک شهر پُر از مومن قلّابی شد

بی نصیبان

نه آب،نه نان نصیبمان خواهد شد

نه سینه،نه ران نصیبمان خواهد

درمی گذریم بیخود و یک قبر

بی نام و نشان نصیبمان خواهد شد