اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

شیر

می رفت به جنگ شیر، مردی
با نعره و بانگ و داد و فریاد
شمشیر به دست و هی در آن راه
آرام و بلند گوز می داد

گفتند:« به او چرا مداوم
می گوزی و فحش می دهی هی؟
همچون تو دلیر کس ندیده
در شام و عراق و مسقط و ری»

فرمود:«که نعره می زنم، شیر
تا رَم کند از فغان من هم
می گوزم از آنکه ترس از شیر
افتاده به جسم و جان من هم»

ترسیدن

از هیزم نیم سوخته سخت بترس
از خشم دهان دوخته سخت بترس
از گرگ و سگ و مار نترسیدی اگر
از آدم خودفروخته سخت بترس

ترس زن

تا وقت غروب از سحر می گیری
با رنج و عذاب و دردسر می گیری
اجر تو هزار مرتبه بیشتر است
از ترس زنت روزه اگر می گیری