اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

سکته

کودکی چسبید روزی بر پدر

که فلان اسباب بازی را بخر


بعد از آن شد در پیاده رو ولو

که ندارم جامه و تنبان نو


گفت بابایش که:« جیبم خالی است

جیب خالی مایه بی حالی است


ای پسر جان دست بردار از سرم

سال دیگر من برایت می خرم


وضعمان امسال خیط است و خراب

از گرانی گشته صد جامان کباب


خیز و حالم را مگیر ای در به در

از خر شیطان بیا پایین پسر »!


باز چون فهمید آن طفل فضول

نیست توی جیب بابا هیچ پول


گریه کرد و کودکانه نعره زد

که برو از پیشم ای بابای بد


من نمی دانم چگونه زنده ای

تو تمام سال را شرمنده ای


بی نوایی و فقیری و گدا

رُک بگویم ای پدر پشمی چرا ؟!


ای سبیل تو دو متر و خرده ای !

تو نمی دانی که دیگر مُرده ای !


اُف بر این وضع شلم شوربای تو!

ای پدر من آب گشتم جای تو !


ای شده از بی ریالی مثل موش !

تا به کی این را مخر آن را مپوش ؟!


شعر من دیگر در اینجا شد خراب

شد دچار ترس و لرز و اضطراب


چشمهایش اشک زد از فرط درد

ناگهان افتاد مُرد و سکته کرد !


صفحه 18