ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کودکی چسبید روزی بر پدر
که فلان اسباب بازی را بخر
بعد از آن شد در پیاده رو ولو
که ندارم جامه و تنبان نو
گفت بابایش که:« جیبم خالی است
جیب خالی مایه بی حالی است
ای پسر جان دست بردار از سرم
سال دیگر من برایت می خرم
وضعمان امسال خیط است و خراب
از گرانی گشته صد جامان کباب
خیز و حالم را مگیر ای در به در
از خر شیطان بیا پایین پسر »!
باز چون فهمید آن طفل فضول
نیست توی جیب بابا هیچ پول
گریه کرد و کودکانه نعره زد
که برو از پیشم ای بابای بد
من نمی دانم چگونه زنده ای
تو تمام سال را شرمنده ای
بی نوایی و فقیری و گدا
رُک بگویم ای پدر پشمی چرا ؟!
ای سبیل تو دو متر و خرده ای !
تو نمی دانی که دیگر مُرده ای !
اُف بر این وضع شلم شوربای تو!
ای پدر من آب گشتم جای تو !
ای شده از بی ریالی مثل موش !
تا به کی این را مخر آن را مپوش ؟!
شعر من دیگر در اینجا شد خراب
شد دچار ترس و لرز و اضطراب
چشمهایش اشک زد از فرط درد
ناگهان افتاد مُرد و سکته کرد !
صفحه 18