اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

جهت اخذ روغن کوپنی

جهت اخذ روغن کوپنی

پیرمردی سوی مغازه دوید


سطل روغن به دست داخل صف

مدّتی ایستاد و آه کشید


صف پراکنده گشت یک دفعه

عاقبت روغنی به او نرسید


پیرمرد شریف غمگین شد

گفت با لحن خنده دار،شدید


« به جهنّم ! تمام شدَس که شدَس

آخه صف رَ چرا به هم مِزَنید »؟!


صفحه 77