ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روبَهکی بود شرور و جَلَب
دست کج و هیز و دَله، بوالعَجَب
تیز و دو دَم ناخن چون تیشه اش
دزدیِ انگور شده پیشه اش
مفت خوری کرده،هیولا شده
مثل فلان واعظ و ملّا شده
شخم زده بوته و هر باغ را
کرده پُر از خوف و خطر باغ را
خسته شده نوکر و ارباب از او
مَردمِ دِه شاکی و در تاب از او
مشورتی کرده در آن سرزمین
خلق گشادند به روبَه کمین
تا که به لطف و هنرخاص و عام
شب شد و روباه درآمد به دام
از همه قشری به هم آمیختند
مردم ده بر سرِ او ریختند
بر سر او گوجه زدند و خیار
باز شد از پیش و پسش صد شیار
یک نفر آمد دُمِ او را برید
شخص دگر تار سبیلش کشید
هر نفری رفت به نزدیک او
زد لگدی بر دهن و خیک او
گفت به آن جمعیت ارباب ده
بر همگی پشت هم احسنت و زه
از جگرش آه بر آورده اید
خشتک روباه در آورده اید
ای دَمِتان گرم! یلانِ وطن
دست بدارید و دهیدش به من
می بَرَمش باغ عذابش کنم
سیخ زنم سُرخ و کبابش کنم
می زنمش کارخرابی کُنَد
توبه ی سرسخت و حسابی کند
داخل نو کیسه ای انداختش
ُبرد به باغی و نکو ساختش
روبهک تیز و چنان اژدها
گفت به ارباب رها کن مرا
از منِ بیچاره مکن موی و پوست
رشوه ای از من بستانی نکوست
هست پس از این همه وقت ای فلان
باغ تو و جوجه ی تو در امان
چونکه شنید این سخنش باغبان
گفت قبول است و تویی جان جان
خیز و برو جای دگر خوش بچَر
مرغ و دوتا جوجه ی ما را نبَر
ای که رها گشته ای از تورِ من
نیز مَرو جانبِ انگورِ من
دست به آنجای دلش کرد و رفت
داخل آن باغ ولش کرد و رفت
سودنگر،عافیت اندیش بود
در طلب منفعت خویش بود
بود غلط، نیز خطا راه او
همدم روباه و هواخواه او
عاشق پُرکردنِ جیب تهی
دزد و فلان جاش کثیف و گُهی
دزد اگر محکمه داری کند
راه زند، عزم سواری کند
دزد اگر حکم و ریاست کند
محکمه را غرقِ نجاست کند
چونکه خیانت کند ارباب ده
باب شَوَد دزدی و جرم و بِزه
راستی از سوی بزرگان رواست
از دله دزدان نتوان راست خواست
حافظ هر شخص و نگهبان او
هست فقط پاکی وجدان او