ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دراینجا چند د کان است
که پشت دخل کاسب ها کمین کرده
همه درانتظار مردمی بی حال و بی پولند
- همان هایی که تویِ فقر می لولند–
نخستین: کاسب گردن کلفت و چاق و دیلاقی است !
که خیلی طاغی و یاغی است !
کلک مردیست دود آلود و اخمو و سبیل آگین !
- همان که توی مسجد بین مردم،مؤمنان- هی می کند آمین!
که تا شاید سر خلق خدا ،این مردمان ساده لوح و روستایی را،
بمالد شیره ی قزوین !
دوم : یک مُردنی مَردیست عینکمند !
که دایم می زند لبخند !
،همان که مثل زالو خون مردم را مَکیده تا شده اینگونه ثروتمند ،
ولیکن ظاهرش آدم نما و سخت مطلوب است !
وپیش عمّه اش او آدمی خوب است !
من اینجا بین این مردان،کلک مردان بی انصاف،
تعجّبناک و سرگردان و ترسکناک! می گردم !
که ناگه می رسد مامور تعزیرات
و کاسب ها به ناگه جیم می گردند !
یکی می گوید:«این یارو
دوباره آمده تا تخته بنماید
دکان و کاسبی مان را !
وَ نگذارد بیندازیم با تنبان به مردم بند تنبان را !
قلم دردست و دفتر دربغل مردیست خشماگین !
دگر می گوید این مامور
جریمه می کند ناجور
واصلا اهل رشوه ،پول توجیبی گرفتن نیست !
چه بدمردیست !
سوم با ترس و لرزی خیس می گوید که: « زاییده است گاوما !
چرا ؟ زیرا گران کردیم نرخ لوبیا و ماش و سبزی را !
اگرچه توی این اوضاع هردمبیل !
مشخّص نیست نرخ هیچ چیز ودکّه ی انصاف ووجدان و مرّوت هم شده تعطیل !
ولیکن این مزاحم مردتعزیراتی بی دین
برای ماست عزرائیل