اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

زیستن

بی عشق بدون بال و پَر زیسته ای
در ظلمت جهل و کور و کر زیسته ای
از تو به جز از هیچ نمی گیرد مرگ
غم ، بوسه و شعر را اگر زیسته ای


بهانه

ای کاش زمان زمانه ی خوبی بود

این خانه خرابه،خانه ی خوبی بود

تا اینکه به قدرت و به ثروت برسند

خون شهدا بهانه ی خوبی بود

تکاندن

هشیار و خراب می تکاند ما را

بیدار و به خواب می تکاند ما را

از روی درخت زندگی دست اجل

با رنج و عذاب می تکاند ما را

اندوه

وقتی که تو نیستی عَدم می آید

آوار غم تو بر دلم می آید

می خواهم از اندوه تو گویم امّا

اندوه زیاد و واژه کم می آید

ای عشق

ای عشق غرق نور کن آبادی مرا

بر من ببار و زنده بکن وادی مرا


بازآی و کوچه های دلم را قدم بزن

تکثیر کن در آینه ها شادی مرا


در بند درد و غصّه و زندانی غمم

با دست خود رقم بزن آزادی مرا


با بوسه های سرخ بیا تا که بشنوی

احسنت ها و دست مریزادی مرا