اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

جفتک زدن

ای عمر تو هفتاد وَ یا یکصد وهفت

ای گرم شده ز آتش هیزم و نفت

تصویر تو در جهان گوناگون چیست؟

آمد خرکی به دشت جفتک زد و رفت

طویله قلب من

ای دوست تو از قبیله ی قلب منی        

  دارایی و مایه تیله ی قلب منی

افسار خودت را به دلم کوبیدی      

عمریست که در طویله ی قلب منی!!

 

گربه بی حیا

اموال رفیق و آشنا را خوردی         

آن دمبه ی چرب بینوا را خوردی

هرچند در دیزی مردم باز است   

 ای گربه چرا شرم و حیا را خوردی؟!

باجناق خر من

از غصه فرو ریخته موی سرمن

غم موج زند به ساحل دفترمن

بی علم و ادب همیشه کیفش کوک است 

شاد است همیشه باجناق خرمن!

جهل مقدس

در جامعه ای که رو به واپس داریم
حیوان موجّه و ملبّس داریم
پیوسته به خون خودمان می غلتیم
تا کودنی و جهل مقدّس داریم