اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

بیرون خبری نیست

بیرون مَرو از ثروت قارون خبری نیست

بیرون خبری نیست

جز استرس و خاطر مَحزون خبری نیست

بیرون خبری نیست

 

تعطیل شده سور و عزا،شادی و تدفین

از خسرو وشیرین

از شو و شَر  و لیلی و مجنون خبری نیست

بیرون خبری نیست

 

تفریح مَرو با حسن و اکبر و قربان

از چایی و قلیان

در کافه و از خوردن معجون خبری نیست

بیرون خبری نیست

 

افتاده به چاه و هَچَل و مَخمصِه دولت

در چهره ی ملّت

از شور و نشاط و طرب اکنون خبری نیست

بیرون خبری نیست

 

هستند در اندیشه و ژولیده، تکیده

مفلوک و خمیده

از سرخوشی و هیکل موزون خبری نیست

بیرون خبری نیست

 

بیکاری و فقر است و سرآسیمگی و غم

نقدینگی کم

غیر از ضرر و مردم مغبون خبری نیست

بیرون خبری نیست

 

بر راهزن و چاه کن و جانی و ظالم

وحشت شده حاکم

جز هول و هراس و دل پُرخون خبری نیست

بیرون خبری نیست

 

منحل شده سیر و سفر و پَرسه و گردش

از شدّت یورش

بر انزلی و بر لب کارون خبری نیست

بیرون خبری نیست