اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

حیدر بابا

حیدر بابا عموقلی گرم کاره

شهری شده موجب افتخاره

مثل زنش فاطی که شد ستاره

ابروهاشو تازگی ور می داره

من نمی دونم زنه یا شوهر

ابروی نازکش که دل می بره


زمین هاشو فروخته قنبرعلی

پژو خریده مثل مشدی ولی

با رفقای مست و پامنقلی

مُدام میرن یللی و تللی

بعضی روزا گیر پلیس می افتن

بعضی روزا گاز میدن و در میرن


حیدربابا فاصله ها زیاده

جیب یکی تنگه،یکی گشاده

یکی لنگه برای شامی ساده

اون یکی مسته از غذا و باده

یکی داره می ترکه این روزا

اون یکی ول می پلکه این روزا


حیدربابا دولت شعور آورده

علمو واسه کرا و کور اورده

واسه ما علمو چه جور آورده

تو ده ما پیام نور آورده

به جای رفتن مکّه،مدینه

درس می خونه حالا ننه سکینه


ته کشیده گرچه محبّتامون

فوق لیسانسامون شدن فراوون

تو خونه شون با خوشحالی و جون جون

فلسفه می خونه رباب بی دندون

زنا میخوان یه روزی استاد بشن

از زیر یوغ مردا آزاد بشن


حیئربابا به هیچ کسی نگویی

صحّت گفتار منو نجویی

اینو می گفت به بنده یک عمویی

به بچّه ها نمره می دن کیلویی

هر کی قبولیش زیر صد در صده

آدم بی سواد و خیلی بده

صص21-22