اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

غم عشق

انگار هزار گُل به باغم آمد
در ظلمت شب چشم و چراغم آمد
خوشحال ترین آدم دنیا بودم
وقتی که غم عشق سراغم آمد

پشیمانی

کی شود از ترس داس باغبان پر برگ و بار

باغ در پاییز هنگامی که عریان می شود؟ 

شیخ از اصرار بر ابلاغ قانون حجاب

مطمئن باشید بدجوری پشیمان می شود

داشتنت

توی بغلم بوی تنت را دارم
عطر و عطش پیرهنت را دارم
تو ماهی و من بستر آن رودم که
هر شب هوس داشتنت را دارم