اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

سئل آپاردی

جاوان؛قاری؛قۏجانی سئل آپاردی!
دَرَه؛تپّه؛اۇجانی سئل آپاردی !

چراغیلان داها آختارما انسان !
تاپیلماز آی فلانی؛سئل آپاردی !

دئدی تلویزیون:«آی آرکاداشلار !
اروپا،آمریکانی سئل آپاردی»!

دولو دۆشدۆ چؤله؛اؤز صیغه سی لَن
بیزیم شیخی؛ژیانی؛سئل آپاردی !

باهالیق سئل کیمین بیر دفعه گلدی !
الی بوش بینوانی سئل آپاردی !

منیم فریادیمی اصلا ائشیتمیر !
مگر گؤیدن خدانی سئل آپاردی؟!!

نه ایمان قالدی بیزلرده نه انصاف !
ایگید هر قهرمانی سئل آپاردی !

سۆده از بس کی سۇ قاتدی؛سۇ ساتدی
داوارایلان چوبانی سئل آپاردی !

خر و خاتون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خر لنگ

با حیله و رنگ می توان بالا رفت

با حرف قشنگ می توان بالا رفت

وقتی که مقام کوه ِ کوتاهی شد

با یک خر ِ لنگ می توان بالا رفت

غزل طنز قزوینی

هرکی بیاد دنیا از آن وَرمِرَد

سالمه سالم باشَه پنچر مِرَد ! 

 

یه دکترَ مُگفت که در کلینیک

مادَه میاد پیش من و نرمِرَد !

 

دارد دیَه حساب این خرج و بَرج

از دست من مثل همَه در مِرَد !

 

کلید بنداز قفللارَواکن دیَه !

یواش یواش حوصله مان سر مِرَد !

 

«دولت امید» که آمد مُگفتیم :

«خاله ی پیر ما به شوهر مِرَد »! 

 

آدم ِ بیکارَه ندیدم اینجا !

هرکی دارَد با یِه چیزی وَر مِرَد !

 

اگر که جنگ بشَد «جناب فوفول »!

با جیگرِش داخل ِ سنگر مِرَد ! 

 

نری یه وقت سراغ چش چرانی !

یهو تو این راه مِبینی سرمِرَد !

 

حساب اوشان ! آنقَدَر گشادَس !

که داخلش کشتی با بندر مِرَد !

 

شک نکنید که شاد و کیفِش کوک اس !

هرکسی که یابو میاد خر مِرَد ! 

 

مِگم که از دیدن تو ملولم !

هرروز میاد بازم از این وَر مِرَد ! 

 

یکی ندارَد یه ژیان قراضَه

یکی دارَد پولاش باخاور مِرَد ! 

 

ظلم و ستم همین جوری تو دنیا

مثل یه رود  تا روز ِ محشر مِرَد !

 

تو روز ِمحشَرَم خدا مِدانَد

کلاه سرِحضرت ِ داور مِرَد ؟! 

 

این دنیا مثل یه یک قطار کهنه اس !

هرروز میاد از این وَر آن وَر مِرَد ! 

 

داخل این قطار پُراز مسافر!

با آدمای چاق ولاغر مرَد !

 

چشماتَه  که واکنی خوب مِبینی

مومن میاد به دنیا کافر مِرَد ! 

 

مِتّرکیم یه روزی و مِمیریم !

از دست ما زندگی آخر مِرَد

مومیایی

خوشا آن دمی که رها از غم ِ

جهان کذایی شَوی

در آغوش من مومیایی شَوی