ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کاری نکنی که قلب من خون بشود
این عاشق دلسوخته مجنون بشود
لبهای تو را اگر شبی فتح کنم
تاریخ لبان من دگرگون بشود
کی صبر و سکون را به من آموخته است ؟
غم، بازی خون را به من آموخته است
عشق تو به غیر لذّت تنهایی
اندوه و جنون را به من آموخته است
مگذار شود تباه خواهش هایم
بیهوده و بی نتیجه کوشش هایم
تو می روی و دوباره جا می ماند
در پیچ و خم موی تو پرسش هایم
در غم تو تیره و ابری
خانه چشم و هوایم بود
اشک هایم حرفهایم بود
زیبایی و شور و حال را رسم کنم
شیدایی ماه و سال را رسم کنم
یک لحطه بیا برابر من بنشین
تا سایه ای از محال را رسم کنم