اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

فقیر

از هر محلّ و کوچه که رد می شود فقیر
با صد هزار دیده رصد می شود فقیر

در زیر پای زندگی پوچ و لعنتی
 مانند پشّه محو و لگد می شود فقیر

یک گلّه بچّه راهی بازار می کند 
وقتی که گرمِ  زاد و ولد می شود فقیر

جز درس ترس و پیروی احمقانه نیست
چیزی اگرکه حفظ و بلد می شود

آفتابه ای اگرکه بدزد بدون شک 
محکوم زجر و حبس ابد می شود فقیر

چون خالی دست و حسابش پُر از تُهی است
اغلب بدون عقل و خرد می شود فقیر

دشمن اگر به کشور ما حمله ور شود
از خود گذشته،سنگر و سد می شود فقیر